-
با نداشته ها...
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1401 19:20
به غریبی زورم می رسید اگر، با ساقه شب بو قایق نوح را از نو می ساختم سریع تر از نور فاصله را - همه - به هم می رساندم و آسوده با خیالم خود را به مقصود... * * * * - پژواره -
-
به وقت تاریکی...
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1401 23:25
با زخم ها، - تن ها - تنهایی ام را تنها نمی گذارند و کاردهایِ آلوده استخوانم را با نوای نی رها...! * * * * - پژواره -
-
از آدم تا انتهای عالم...
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1401 22:49
... با کمی جگر، - بشرّ - نیم جو آدم بود اگر پدری یا " دلسوز " بالای سر، نه دغدغه گندم داشت در تمام زندگی نه اشتباه چندم! . . . با هزارو یک شب سخن " من " یک تاریخ درد دارم - به دل - و هفتاد و دو "مردم " آرزو! * * * * - پژواره -
-
... و پروازی دیگر
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1401 10:45
کوچیدنت آن قدر برایم پاییز غم بار بود و بر شاخه انار جای نبودنت بی قرار... که دیوار بهار بر سرم تمام آوار شد و خانه هزار پرستوی داغ دار، بر تنم مزار ... * * * * - پژواره -
-
فندق های گس!
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1400 09:57
… با هیچ دیگ دلم وقتی پزا نیستُ فکرم برای معده ها مفهوم؛ در می یابم که فردا باید به دنیا می آمدم یا اصلا هیچ! هر جزم اندیش حسم را زیرا امروز نیش می زند از سر قهر، با گوساله سامری مغزم را خیش! = = = = - پژواره -
-
نگارنده: مهندس محمد رضا درانی نژاد
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1400 07:37
کند و کاوی در اشعار استاد ترکمان شعر اول اجازه ی تفریح وقتی/به قلم می دهم بدون برگه/مرخصی،به دلم/که بشر ،نه درد جان دارد/نه دیگر دغدغه ی نان .......... شعر دوم … با هیچ دیگی دلم وقتی پزا نیستُ فکرم برای معده ها مفهوم؛ در می یابم که فردا باید به دنیا می آمدم یا اصلا هیچ! حسم را زیرا امروز نیش میزنند با گوساله سامری،...
-
... از این جهنم!
چهارشنبه 1 دیماه سال 1400 20:25
بی هم، با فهم کاش می شد این تنهایی را برداشت و رفت بی غم آنجا که نه صدای ستم می دهد یک دم، نه بوی تن آدم! * * * * - پژواره -
-
... داغدار
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1399 22:08
تو هم پاییز رفتی و من ماندم و سرشار از سوز و انتظار! راستی بهار را دیدی اگر، ” آرزو ” بگو به دلم هنوز… * * * * - پژواره -
-
دو تصویر در یک آینه
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1399 18:35
... زمستان میانِ باغچه کوچک وَ بی آشیان دل من چنبره زده است باران! باران بگو پاییز از کنارِ کدام رگِ خوابم گذشت کهِ من، هنوز در رویای بهارم، بودم؟ فصلِ رسیدن را باران " درون کدام بیدِ " دیوانه فریاد کشم که برگ هایش باز... جمجمهِ زمین را شانه میزند وُ تبِ خاک را، طراوتش پایین می ریزد؟ بهارِ من، باران یک...
-
چرخشی
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1399 23:55
... یکی همه را برمی دارد برای یکی، همه ناتوان از برداشتن یکی! پ.ن: هر کشیده کوتاه باید دارای پیچیدگی هایی باشد و در خود با لایه هایی پنهان، به ظاهر در عین سادگی نگاره های کوتاه خود و شاعرانی چند را لذا گاهی به اناری تشبیه می کنم اندر فشار؛ که نخست یکی است و پس از انفجار، چه بسیار... ... شعر گفتن یک دل تنگ می خواهد و...
-
در تاریکی های تاریخ
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1399 21:39
... با تبانی باد تنور تاریخ هنوز با هیزمی می سوزد که تبر می خواهد...! * * * * - پژواره -
-
بی معرفت!
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1399 21:01
... تیشه صفت دم از ایمان میزند زار با لهجه ی خیس باران، پیامبری قلابی! که دام برای چشمان آبی گسترده و دار برای لب های عنابی! بر شانه ی سایه ها مرده ای که نه خاک امانش می دهد بر گرده از شرم، نه کفتار مکانش! - پژواره -
-
کارگزار رانتخوار!
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1399 23:16
... بر پشت، با مزرعه ای خنجر در دل، با هزار زخم کاری "ما "، از کسی که کلاه از سر شهید برداشته بر این دشت تشنه تخم فساد کاشته؛ نه انتظار یاری داریم نه ایمان، به امانت داری!
-
هیچ به هیچ!
یکشنبه 18 خردادماه سال 1399 20:16
جوانی، با کشیدن ناز گل یخ آب شد پیری، در داغ ” گل حسرت ” کباب! نه شرشر آب، پرده گوشی را مجاب کرد نه بوی کباب، مشامی را بیتاب! * * * * - پژواره -
-
بی نام!!!
یکشنبه 18 خردادماه سال 1399 20:02
… حسم در فکرت نفوذ کرده تا تاسیسات ذهنت را بازرسی کند و برای دلم از قیام نگاهت جاسوسی! . . . * * * * - پژواره -
-
بی سایه
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1399 19:26
روزی، فردایی یا، حال دنیا سحری خوب شود اگر آشوب درد ها تا همیشه سرکوب! قلم را دیگر رها می کنم و بی غم با دلم آسوده غروب! . . . گاهی هیچ راهی جز رفتن هموار نیست اینجا کوفه ترین شهر جهان است! - پژواره -
-
هر از:
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1399 21:34
... گاهی باید زمین خورد گرمای دستها را تا اندازه گرفت رّدی یا از آدمیت! * * * * - پژواره -
-
بی کلاه
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1399 21:17
بی کلاه با از خود بالاتر هیچگاه نه قهوه ای نوشیده ام و در جامی شکسته هرگز نه قطره ای شوکران! با هم رنگ خود شبی اما سه جهان غصه خورده و هزار و یک مرد مرده ام! * * * * - پژواره -
-
در این دنیای سرد
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1399 22:18
خدایا کدام " درد " را در آغوش کشم؟ دیگری تا نگوید نامرد! من هم آغوش می خواهم! * * * * - پژواره -
-
در باغ، بی باغ، داغ...!
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1399 20:47
... دیگر می خواهم کلاغ غصه خود باشم نه هر قصه! حقم را تا فراموش کنم و عمری، به طبل های تو خالی گوش! * * * * حوصله ام در صف فاصله ها صرف شد و با شریک آمالم، میان دزدان قافله معامله...! * * * * - پژواره -
-
نه در رویا
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1399 21:00
... در بیداری حتی! من، تا پشت دریا نیز رفته ام، هیچ نه اثر از شهر بود خبر نه از شقایق با سحر! عصاها همه جا شکسته بود و کمرها، تمام تا و خسته! - پژواره -
-
پژوهشی در پژواره های استاد پژواره
جمعه 22 فروردینماه سال 1399 19:47
محمدعلی رضاپور فروردین 22, 1399 پژوهشی در پژواره های استاد پژواره استاد محمد ترکمان، مشهور به پژواره، دارای سبکی نو در شعر سپید هستند و حقیقت این است که از داخل شعر سپید، شاخه هایی نو همانند پریسکه و غیراز آن به وجود آمده اند و یکی از این گونه های شعری که نگارنده، آن را سبک یا قالبی تازه در سپیدسرایی می پندارد، فراوان...
-
... این جنگ بیولوژیک
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1399 19:04
کرونا عزیزم تمام شود اگر مرا دیدار تو به کام، این از بند دیوار پنجره را دیگر آزاد می کنیم و در آغوش هم شادی را با هم، دوباره فریاد... . . . - پژواره -
-
مردی با عصا
شنبه 5 بهمنماه سال 1398 20:44
پشت پنجره ای سالخورده،،، دو مرد یکی دست بر عصا، دست دیگری به دعا سراغ تنها از مردی می گیرند که بی سر سایه ها از وی شاکی اند! نه عصای آن راست ایستاده، نه دعای این صدای تبر می دهد وُ شعله هایی که شیهه می کشند وُ سرد از پای در می آیند و برهوتی که بِه بار بوسه می نشیند! * * * * برای من، آمدنت مرد! مصداق مسیحی است بی هاجر!...
-
... با درد
شنبه 13 مهرماه سال 1398 23:25
تا فاصله هست، حوصله ی هیچ آغوشی را ندارم برای شنیدن حرف مفت نه هیچ گوشی را...! * * * * - پژواره -
-
کوبه ای بی هماورد
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1397 19:56
... در این عصر سرد " با درد " فریاد مرا کدام مرد درک می کند؟ سکوتم را و کدام مرد، درد! * * * * - پژواره -
-
به خصوص جمعه ها
شنبه 29 دیماه سال 1397 21:48
غروب که سر می رسد تنهایی ام دلش می گیرد - وی - را کاش می شد برداشت و رفت آنجا که با غم نه صدای ستم میدهد نه بوی تن آدمی! * * * * - پژواره -
-
خسته ام آقا !
شنبه 29 دیماه سال 1397 21:31
... می روم! این دنیا بیشتر به بله قربانگو نیاز دارد آزاده شهید ایستاده سبز، تا شاعری شکل من! ... دور می شوم هوشیاری ام را دیگر تا سرکوب نکنند و شهر دلم را، با حسادت آشوب! * * * * - پژواره -
-
آن غروب واژگون!
شنبه 29 دیماه سال 1397 21:12
" خواهم آمد " تا سایه ها را هرس کنم عدالت را استحاله! پشت پلک های ارغوانی خواهم ایستاد از تار و پود رنگین کمان، سبدی خواهم بافت پر از یاس سفید، بر گسل ها باغی خواهم ساخت! و در آن، بذر زیتون خواهم کاشت... - دوست خواهم داشت - * * * * - پژواره -
-
راستی آقا
شنبه 29 دیماه سال 1397 21:00
چرا هیج خدایی مرا به جا نمی آورد...؟! * * * * - پژواره -