معرفی محمد ترکمان(پژواره)
تاریخ تحریف نشده ملت هاست
و قالب شعر من؛ قلب مردم است...
آخرین شعر های محمد ترکمان(پژواره)
تا گنج را یکی
می برد رنج را
همه؛
یکی با ماه حال
می کند همه
با ملال، جدال
: نیم قرن گفتند انشاالله درست
میشود و با کاستی ها سختی ها
نیز، سست؛
آرزو به دل خانه ام اما خراب شدُ
دل سنگ خارا آخر به حالم کباب؛
: گردباد نبود
اگر،
خانه ام با او
هنوز
آباد بود آزاد،
گنجشکهای
پرچینم، شاد...
... با گونه های خیس عمری
حیف آن همه گیس که برای
او بریدم؛
اویی که جوانی ام را گرفت و
پیری ام را دور انداخت...
: عمری مثل کودک
بهانه ات را گرفتم و
شکل قاصدک سراغ
از خانه ات.
اینک که نشانیت را
می دانم و
راز آن نگاه ارغوانیت،
به جز تنهایی؛ نه
عصا یاری ام می کند
نه سایه همراهی ام
روزی اگر دلم را راضی
کنم، برداشته
چمدان خیالم را خالی
می روم؛
پشت سر دهان پلها را
خرد می کنم بی ثمر
چشم جاده ها را خون
مرد، آجودان درد است درد، نشان مرد
دارم خفه می شوم و با خدا، دست به یقه؛
چراکه نه زمین اندازهِ تن من است و
نه آسمان، نصف کفن من؛
::::::::::::::
پ.ن:
با دل جان از دوستان بسیار عزیز
ضمنا ممنونم
که : زادروزم : را شادباش گفتند...
وقتی آرمسترانگ قدم بر نگاه
تو نهاد،
من، با مـداد چینی خورشیـد
می کشیدم...
تا من، تو را
دارم
داری تو، مرا
نه نگـــــاه
به آفتاب
می دهم نه
دل، به ماه