آذر 92
سلام رفقا
شاید 9 ماه از آخرین شعری که نوشتم میگذره که البته خودم هم خیلی از بابت این موضوع ناراحتم و. دلیلش کم کاری نبوده
و هیچوقت هم نخواهد بود. منتها توی سال 92 زندگی برای منن تغیرات زیادی داشت . هم تغییرات خوب و لحظات خوب و هم تغییرات بد و لحظاتی که فقط خدا میدونه که چطور پشت سر گذاشتم. پستی ها و بلندی های مختلفی رو تجربه کردم و شرایط مختلفی رو گذروندم
البته ؛ بیکار هم ننشستم و هر بار دلم خیلی گرفت قلم برداشتم و رو آوردم به شعر ...
چیزی که بعد از خدا آرومم میکنه.
یه واقعیتی هست که نوشتنن و قلم زدن یه جورایی غم میخاد.
وقتی دلت گرفته باشه شعر کار خودشو خیلی خوب بلده. میاد که آرومت کننه
همه چیز در مجموع خوب پیش رفت تا اینکه اتفاق و خبری که همیشه از شنیدنش بیزار بودم و در عین حال میدونستم که بالاخره باید باهاش مواجه بشم افتاد. چاره ای نیست و باید قبولش کنم. و اتفاق میوفته تا تلافی ی همه ی روزای خوب امسال دربیاد. شاید هم حکمتی توی این اتفاق هست .
یه متنی رو جایی خوندم که دقیقا شرح اوضاع من هست که می گه:
" گفت خیلی میترسم، گفتم چرا ؟؟
گفت چون از ته دل خوشحالم , این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم آخر چرا ؟
و او جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
(بادبادک باز - خالد حسینی)"
القصه، باز هم غم ، باز هم دوری اونم وقتی که خودتت رو به آب و آتیش زدی تا دوری هارو برداری اما یه وقتایی هیچ کاری از دستت برنمیاد و مجبوری تحمل کنی. قصه های رفتن همیشه تلخ بودن و سفر ها هم همیشه یاد آور جدایی هاست
چند وقتی هست که روز و حال عجیب و ناخوشی دارم
ما چون دو دريچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده
عمر آينه ی بهشت ، اما ... آه
بيش از شب و روز تيره و دی كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكی از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر ، كه هر چه كرد او كرد
بگذریم ، و اما چند تا کاری که توی این مدت نوشتم تقدیم به شما رفقا ، با مهر
( مهران پیرستانی / سی ام آذر 92 )