کانال "خط نوشته ها" در تلگرام ( https://telegram.me/pouyajamshidi )
کانال "خط نوشته ها" در تلگرام ( https://telegram.me/pouyajamshidi )
به خواب رفتمت از خوابهای پر دردم
تو را به سینه گرفتم که گریهات کردم
گریستی و کنارت برای من جا بود
و اشکهای کسی توی خنده پیدا بود
گریستی و جهان توی دست من جان داد
گریستی و غمت روی شانهام افتاد
بیا میان توهم کمی کنارم باش
درون خاطرههایت در انتظارم باش
بغل بگیر و غمم را به سینهات بسپار
بگیر دست مرا روی شانهات بگذار
بغل بگیر و مرا لای گریهات گم کن
به سالهای نبودن، به من ترحم کن
به روزهای نبودن که رفته از دستم
برای دیدنت از دور منتظر هستم
پویاجمشیدی
#پویا_جمشیدی
افتادهام در ابتدای كوچهای بن بست
از دست دارم میروم، اصلا حواست هست!؟
.
بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد
من گریه كردم آخر این قصه را باید
.
بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فكر ضجههای دفترم باشم
.
بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری كرد
بعد از تو تهران پابهپایم بی قراری كرد
.
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد
.
بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند
.
بعد از تو من زانو زدم، آینده را كشتم
دیوار میزد هی خودش را بر سر و مشتم
.
بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
كابوس تنهاتر شدن آیندهام را خورد
.
حس میکنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شد
میخواستم باور کنی در من قیامت شد
.
از حسرت بازی دستت لای موهایم
از گریه هایم لابه لای آرزوهایم
.
از بوسههای آخرت، از دستِ بر دوشم
از لذت یك دوستت دارم در آغوشم
.
از من سكوت، از تو سكوت، از عشق پنهانی
لبخندهای زورکی در اوج ویرانی
.
انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم قسمت مردم شده باشد
.
انگار خواهم مرد از این کابوس وا مانده
انگار نیمی از وجودم در تو جا ماند
.
انگار که بازندهام در اوج رویایت
پای پیاده میروم از آرزوهایت
.
از دورتر میبینمت این آخرین بار است
دنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار است
.
غمگینم از آینده از تقدیر، غمگینم
دارم تو را در خاطراتم خواب میبینم
.
میفهمم این رفتن برایت آخرین راه است
دیوار من از زندگی یک عمر كوتاه است
.
من رفتنت را با دو چشم بستهام دیدم
از بوسههایت لابهلای گریه فهمیدم
.
قدِّ زمستانیترین روز خدا سردی
تا گریه كردم، گریه كردی.. برنمیگردی؟
.
اسم تو را در شعرهایم خط خطی كردم
وقتی نباشی من به دنیا برنمیگردم
.
باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان میدرد تا صبح میبارد
.
لبخند دارم میزنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ میجنگم
.
میبوسمت از دورتر این رشته محکم نیست
میبوسمت با اینکه لبهای تو سهمم نیست
.
میبوسمت، میبوسمت، تا درد پابرجاست
دلواپسم، دلواپسی از خندهام پیداست
.
بعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیست
حتی برای گریه کردن یک خیابان نیست
.
این خاطرات لعنتی بعد از تو بیرحمند
زانو زدن کنج خیابان را نمیفهمند
.
دارم تو را حس میکنم با دستِ در دستم
با هرکه باشی باز هم دلواپست هستم
.
ای کاش من تنها دلیل بودنت بودم
از سایهات نزدیکتر پیراهنت بودم
.
حالا من و ، تنها من و تنها دو چشمتر
از بیقراریهای عصر جمعه تنهاتر
.
لعنت به پایانیترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی كه دیگر یادمان رفته
.
لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض میآیی
.
لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم
.
اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟
.
اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت
.
*
باید تو را از راههای رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم
.
باید تو را از هرچه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم
.
باید نفهمم خندهات بیمن برای کیست
از دست دارم میروم، اصلا حواست نیست!
#پویا_جمشیدی
برای شنیدن دکلمه اینجا کلیک کنید
شعر: پویاجمشیدی
موسیقی و آواز : وحید اختری
مجوعه غزل "پنهان میان سه نقطه" - پویا جمشیدی - نشر ادبی الف
لینک خرید اینترنتی کتاب "پنهان میان سه نقطه" www.30book.com
دست تقدیر، خاطراتم را
می تكاند كه رفته تر باشی
گاهی از دور، سمت من برگرد
گریه كن این دقایق آخر
پویا جمشیدی
در زمستان آرزوهايت
هق هق از پشت خنده ات پيداست
تكيه بر كوله بار تنهايي
بدترين شكل زنده بودنهاست
شمع ها رو دوباره مي چيني
بعد سي سال خستگي كردن
شايد اين بار آخرت باشد
خسته اي از كشيدن اين تن
پشت هم گريه مي كني تا مرگ
بهترين هديه به خودت باشد
بدتر از اين نمي شود وقتي
ماه بهمن تولدت باشد
ميم بهمن به طرز محسوسي
مثل ماتم هميشه غمگين است
ميم اساسا به مرگ مي آيد
حاصل زنده بودنت اين است
درد داري، شبيه دل بستن
بايد از انتظار برگردي
با وجودي كه باختي بايد
پاي ميز قمار برگردي
در زميني كه بازي ات دادند
يك وجب خاك بهترين برگ است
دست دادي ولي زمين خوردي
زنده بودن برادر مرگ است
دوست داري در آرزوهايت
ناگهان رفته،ناگهان برسد
گريه كن، توي گريه مي فهمي
عشق بايد به استخوان برسد
با نفسهاي رو به پايانت
رنگ و رو از اطاق مي افتد
در تب سرد بازوانت، شعر
ناگهان اتفاق مي افتد
مي نويسي، و خوب مي داني
شعرهايت براي خواندن نيست
شعر يعني كسي نمي فهمد
هستي اما، دلت به ماندن نيست
از نگاهت تمام آدمها
تك به تك، نااميد و بيمارند
سينه ات را نشانه مي گيري
شاعران مرگ بهتري دارند
پویا جمشیدی
از گریه هایم، لابه لای آرزوهایم
تا خودکشی در انتهای جستجوهایم
باید کسی باشد بگوید: واای... اما نیست.
پویاجمشیدی
شمعی ندارد تا شبی پروانه باشد
باید برای گریه هایش شانه باشد
دنیا جهنم دره ی ماقبل مرگ است
وقتی نخواهد لحظه ای دیوانه باشد
حالش شبیه پنجم دیماه،وقتی
باور نمی کرد ارگ بم ویرانه باشد
با هر ترانه عاشقی می کرد، حالا
باید شبیه آدمی بیگانه باشد
یک خاطره از روزهای رفته فهماند
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد
حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد
روزی خبر آمد جهان دیگری هست
تا دردهای این جهان بیعانه باشد
پویاجمشیدی
از مجموعه "پنهان میان سه نقطه" انتشارات الف
فکر کن! در شلوغی تهران
عصر پاییز، در به در باشی
شهر را با خودت قدم برنی
غرق رویای "یک نفر" باشی
پویاجمشیدی
شعری از من و دکلمه ی رضا دهقان زاده
برای دانلود فایل صوتی " اینجا " کلیک کنید
گوشه ای بی پناه می افتد
بعدِ چندین و چند قرن اینبار،
مومنی توی چاه می افتد
مثل بغضی شکسته می ماند،
درخودش ذره ذره می پوسد
یوسفی روی دامنش وقتی،
لکه هایی سیاه می افتد
باز هم آسمانمان ابری،
باز هم حرف حرف نامردیست
از زمینی که جای ماندن نیست،
سایه ای روی ماه می افتد
قصه هامان، همیشه دلگیرند،
شعرها را کسی نمیخواند
توی بطن تمام قافیه ها،
نفرت و بغض و آه می افتد
ساکتی مثل شهر بعد از جنگ،
ساکتم، مثل مَردِ بعد از مرگ
تا گلوله جواب پرسش هاست،
موجی از خون به راه می افتد
با سرانجام تلخ باید ساخت،
قصد محتوم سرنوشت این است
زیر سرمای هر زمستانی،
برگ سبز از گیاه می افتد
فصل آخر همیشه غمگین است،
ماه هم پشت ابر خواهد ماند
یوسف اما خلاف قصه ی قبل،
تا ابد...
قعر چاه می افتد.
پویا جمشیدی
غرق یک خاطره باشی و به آخر برسی
به غم انگیزترین صفحه ی دفتر برسی
به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب
که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی
از غزل کام بگیری و بسوزی هر شب
سر این رابطه اینبار به باور برسی
عشق یعنی که بخواهی و بمیری، ای وای!
آنقَدَر دیر ، دم رفتن او سر برسی
باخدا عهد ببندی و بگوید باشد
دست آخر که به یک شانه ی دیگر برسی
آرزوهای محال دل بی تو یعنی
لحظه ای چشم ببندم ، تو هم از در برسی
____________
پویا جمشیدی
لینک دانلود فایل صوتی
گفتی: نباید یاد چشمانم بیافتی
هی مثل بختک روی ایمانم بیافتی
گفتی نباید در وجودم پا بگیری
دردی و باید مثل دندانم بیافتی
هی عاشقانه می نوشتم از نگاهت
هی قهوه تا در فال فنجانم بیافتی
من اشک را با گریه هایم خسته کردم
شاید شبی در راه کنعانم بیافتی
می خواستم باور کنی تنهایی ام را
می خواستی از چشم گریانم بیافتی
دیگر چه فرقی میکند من در چه حالم
سوزم که شاید در زمستانم بیافتی
پایان ندارد بی قراریهای این مرد
باید به یاد روز پایانم بیافتی
یک جور آتش میزنم روزی خودم را
کبریت دیدی! یاد چشمانم بیافتی
______________
پویا جمشیدی
باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطره ات بغض نکارم سخت است
هر نفس درد بیاید برود، حرفی نیست
قاب عکست بشود دار و ندارم سخت است
با غزل زار زدم: بند به بندم همه تو
اینکه باور نکنی بی کس و کارم سخت است
مثل فرهاد شدن، عاقبت مجنونهاست
این حقیقت که نباشی تو کنارم سخت است
ای که چشمان تو آرامش بیگانه شدند
دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است
من که یک عمر نگاهم به قدمهای تو بود
بعد ِ مرگم نزنی سر به مزارم سخت است
ای نفسگیر ترین حادثه ی فصل خزان
من به اسمت برسم، سخت نبارم ... سخت است
پویاجمشیدی
____________
* با یادی از زنده یاد سید حسن حسینی که غزلی زیبا نزدیک به این قافیه سروده اند.
جز در میان خاطره جایی نداشتم
لعنت به من، اگرچه خدایی نداشتم
با هر بهانه، اشهد ان لا اله تو
یعنی که باش! بی تو دعایی نداشتم
حي على الصلاةِ نگاهی که می کُشد
گفتی بمیر! من که ابایی نداشتم
سبحان ربِّ من که خودت بوده ای بگو
من جز پرستشت که بنایی نداشتم
آن اهْدِنَا الصِّرَاط ِ من این خط چشم توست
از چشم گرگ، شانس رهایی نداشتم
لعنت به عاشقانه ترین بیت هر غزل
لعنت به من، که بیت طلایی نداشتم
با حمد و سوره های من این روزها گذشت
وقتی میان خاطره جایی نداشتم
پویاجمشیدی
نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
-با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
بیقراری میکند در شعر هم رویای تو
باعث بی تابی چشمان گریانم تویی
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
ربّنا و آتنا"ی بین دستانم تویی"
گرگهای چشم تو، آدم به آدم می درند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی
عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
تا جهنم میروم حالا که شیطانم تویی
در غزلهایم شکستم، ذره ذره...راضی ام
منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی
تا قیامت در میان سینه حبست می کنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی
پویاجمشیدی
--{ دانلود فایل صوتی}--
من در : فیسبوک ، وبلاگ خطخاطره ، سایت "شعرنو"
سر به روی شانه هایت، های هایم مانده است
بغض غمگین صدایت در صدایم مانده است
سایه سردی به دیوار اتاق خسته ام
لاف بودن میزنم، ازمن ادایم مانده است
درد بی درمانم از دنیای بی تو ماندن و
تا سحر بی تابم و عمری عزایم مانده است
سـ... سـ... سینم میزند وقتی به اسمت میرسم
هی صدایت میکنم، هی وای وایم مانده است
مثل ماهی رفته ای از دست من، این روزها...
آرزوی دیدنت در خوابهایم مانده است
شعر هایم خط به خط دردند و از دنیای من
قاب عکس کوچکی از تو برایم مانده است
قاب عکست میکُشد من را و دیگر نیستی
رفتی و جای نگاهت جای جایم مانده است
پویاجمشیدی
من در : فیسبوک ، وبلاگ خطخاطره ، سایت "شعرنو"
درد دارد بودنم، درمان ندارد
شعر های بی کسی عنوان ندارد
درد دارم میکشم با تار و پودم
نه! سراب بودنت پایان ندارد
بی سرو سامان تر از طوفان که دیده؟
حال ویران مرا طوفان ندارد
چشم گرگت، روزگارم را درید و
گله ی رم کرده ام چوپان ندارد
هی دعایم میکند مادر شبانه
کافر اما به دعا ایمان ندارد
قحط سالی ها شده در سرزمینم
نازنین، این آسمان باران ندارد
سالیانی میشود این باغ لبها
بی تو دیگر پسته ی خندان ندارد
من به دنیا آمدم تبعید باشم
حبس رفته ترسی از زندان ندارد
طالعم را روز اول بد نوشتند
در جهنم بودن این و آن ندارد
گرگ بالان دیده از باران بترسد!؟
این خیال خام تو امکان ندارد
از نگاهت بیت آخر را نوشتم
این غزل، با این ردیفش جان ندارد
پویاجمشیدی
من در : فیسبوک ، وبلاگ خطخاطره ، سایت "شعرنو"
لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی
لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی
مثل اسکندر به قلبم می زدی با هر نفس
قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی
شهر، شهرم را به آتش می کشیدی دم به دم
بی پناهی بودم و در من،تو لشکر داشتی
مطلع شعرم شدی با هر غزل میخواندمت
مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی
روزگار اما برایم خواب دیگر دیده بود
با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی
خوش خیالی هایم از این با تو بودن بس نبود
من میان این همه مهره، تو بد برداشتی
بی قراری های من رسواترم میکرد و تو
شاعر گم کرده راهی دست آخر داشتی
های هایم میگذشت از کوچه های بی کسی
لا اله "غیر تو"، ایکاش باور داشتی
...
سالهایم هی گذشت و داغ تو جان می گرفت
فکر اینکه این همه مدت چه در سر داشتی؟
تا که روزی کودکی دیدم کنارم!! . . . لعنتی
!غرقِ چشمانش شدم، حالا... تو دختر داشتی
دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من
ساده تنها رد شدی با دیده ی تر داشتی ،
می چکاندی قطره قطره روزهای رفته را
روی مرد خسته ای که در برابر داشتی
با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من
عاشقم بودی ، اگرچه یار دیگر . . . داشتی
پویاجمشیدی
شده میان غزل بیت در به در باشی؟
ردیف و قافیه بر وزن بی خبر باشی؟
غزل ، غزل بنویسی برای دلتنگی
همیشه شاعر اشعار بی اثر باشی
سپیده سر نزند در نوشته ات وقتی
شهید خنجر شبهای بی سحر باشی
شده تمام امیدت به سایه ای باشد
برای دیدن سایه دو چشم تر باشی؟
شبت به سر نرسد بی خیال او اما
همیشه خالق رویای بی ثمر باشی
دلت بگیرد از این حال و روز تنهایی
تمام ثانیه هایت پر از اگر باشی
تمام ثانیه هایت، رفیق بی تابی
اسیر دست غمِ بغض بی پدر باشی
شبی درون اتاقت بمیری از حسرت
که در میان نفسهای یک نفر . . . باشی
پویاجمشیدی
من در : فیسبوک ، وبلاگ خطخاطره ، سایت "شعرنو"
عمریست به جای آرزو غم دارد
یک "من" که دلش غصه ی عالم دارد
در خاطره های لعنتی در به در است
هر ثانیه اش حال محرم دارد
از "من" بنویسید،شبش بی سحر است
دنیای "من" این فاجعه را هم دارد
سخت است میان خاطره چرخیدن
وقتی که نگاه عاشقش نم دارد
این فاصله ها می کشدش آخر سر
هر لحظه به تو نیاز مبرم دارد
با سوز جگر نوشت؛ برمیگردی!؟
دنیای دلش آمدنی کم دارد
با گریه تمام شانه اش می لرزد
یک "من" که دلش حادثه ی بم دارد
پویا . . . / دی یکهزار و سیصد و نود و دو / .
من در : فیسبوک ، وبلاگ خطخاطره ، سایت "شعرنو"
آرزو نزدیک بود،
پُرِ از زیبایی ،
آنقدر ما نرسیدیم انگار . . .
لای صد حادثه پیچید و نهایت شد " دیر ".
من و تو، ما نشدیم و نرسیدم و نشد ، دیده به هم بسپاریم،
" تَق " آن آرزو لرزید و درآمد،
تا قیامت . . . " تقدیر"
یاد تو تیمار میکند . . .
از فرط اشتیاق ،
ایستاده میخوابند، چشمان انتظار،
دیدار . . .
خبر نمی کند.
دوازدهم / آبان / یکهزار و سیصد و نود و دو
زندگی،
بازی پر درد من و حادثه بود.
آرزو،
آه بلند دل بی خاطره شد،
خاطره،
حادثه ای بود که تکرار نشد...
بیست و پنجم / مهر / یکهزار و سیصد و نود و دو
آرزوها به دلم خواهد ماند
تا ابد
تا به قیامت . . .
تا زمانی که دلم در قفس سرد زمین خاک شود.
داغ یک خاطره حتی به دلم خواهد ماند.
ششم / مهر / یکهزار و سیصد و نود و دو
من و عکس یادگاری
من و قــابِ روی دیــوار
من و قلب و جای خالی
. . . من و یک حسرت دیدار
چهاردهم / شهریور / یکهزار و سیصد و نود و دو
هوای دیده ام ابری
سکوتم درد بی درمان ،
صدای ناله ی سازم ، مرا دیوانه میسازد
در این هنگامه ی هجران.
دلم صندوقچه ی درد و خودم آبستن دنیا
بریده از نوشتنها ، تکیده از ندیدنها
صدای آشنایت کو؟ . . . در این تکرار بی پایان.
*
دلم دلواپس و تنگ ست
نگاهت را نمیبند،
کمی لبخند می خواهد . . .
کمی بودن می خواهم.
پر از تردیدم و آشوب،
پر از حس شکستنها
چه میدانی که این روزها
چقدر تلخند نبودنها
اول / شهریور / یکهزار و سیصد و نود و دو
صبح که می شود
تکرار می شوم
در حلقه ی هرروزم
زندگی که نه . . .
جان کندنی ست به قیمت بودن،
بس که ارزان شده ام
*
صبح که می شود
گاهی بیدار می شوم
چون رهگذر، از خاطره ها می گذرم.
شب
آرزوهایم را در گوش باد زمزمه میکنم
تا وقت سحر . . .
برای خدا بخواند.
آرزوهایم، لاغر شده اند.
بیست و یکم / امرداد / یکهزار و سیصد و نود و دو