کانال رسمی امیرحسین مقدم در

تلگرام 


https://www.telegram.me/amirhmoghaddam

 

فیس بوک 

https://www.facebook.com/amir.h.m.1357

 

اینستاگرام 

https://www.instagram.com/amirhoseinmoghadam57

 

 

افتتاحیه !

سلام.

امیرهستم، امیرحسین مقدم. 

خوشنویس ، طراح و شاعر.

به صرف چند شعر و تابلو خوش اومدید. 

بفرمایید تو، دم در بده ....... 

نوعروس

 

نوعروس شاعری شوریده آیا، می شوی ؟
من شدم مجنون تو خانم، تو لیلا می شوی ؟

رنگ رویاهای من همرنگ چشم ناز توست
معنی اعجازمن، تعبیر رویا می شوی ؟

سام یل گر شد مخالف سر به راهش آورم
همدم تنهایی دستان تنها ، می شوی* ؟

می شوم همپای تو در لحظه های بعدازاین
بعدازاین در لحظه های من ، تو همپا می شوی ؟

بی تو شب ها تیره ترشد ، سرنکش از سِـرّمن
محرم اسرار من ، در نیمه شبهــا می شوی ؟

چشم هایت مثل مریم پاک و بی آلایش است
من مسیحت می شوم ، آیا سُکوبا* می شوی ؟

رحم کن صیاد این لب تشنه ماهی ، رحم کن
صیدکردی ، بهر صیدت ، موج دریا می شوی ؟

هرکجا باشی برای من همانجا خانه است
خانه آرامش این شور و شیدا می شوی ؟

این غزل تقدیم تو من خواستگاری آمدم
تاب تنهایی ندارم ، پیش من ، ما می شوی ؟.

 

 

امیرحسین مقدم  .  ۲۱ خرداد ۹۷

 

* درداستان عشق زال و رودابه ، بخاطر اینکه نسب رودابه به ضحاک برمیگردد ، هم سام نریمان و هم شاه ایران ، منوچهر مخالف این وصلتند. عاقبت تلاش زال ( دستان ) و همینطور ، سیندخت ، مادر رودابه ، باعث موافقت سام و سرانجام منوچهر شاه می شود.

* نام راهبی است که می گویند عیسی مسیح به دیر او رفته و به آسمان صعود کرد.

اشک و مژگان

ماجرای اشک و مژگان را تمامی نیست ، نیست*

در وداع تلخ ما ، دیگر سلامی نیست ، نیست

 

من نمی دانم چرا این واژه ها ساکت شدند 

در کلام شعر هم ، حتی کلامی نیست ، نیست

 

از کجا این باد غمگین می وزد ؟ از سمت عشق ؟

عشق کوچید آرزو پرزد ، پیامی نیست ، نیست

 

ظاهرا این بارمارا می کشد این انتظار 

آخرش یک نقطه یک خط تمامی نیست ، نیست 

 

نام بی نامی گرفتم ، نام من نام تو شد 

در سرم جز نام تو ، تکرار نامی نیست ، نیست

 

تشنه ام ، می پیشکش ، یک جرعۀ آبم دهید 

رود خشکیده سبو بشکسته ، جامی نیست ، نیست

 

گاهگاهی صیدگاهی می شود خالی ز صید

صید ، هم صیاد رفته ، بند و دامی نیست ، نیست

 

حام و یافث پس چه شد ؟ کشتی به گرداب اندر است*

هر طرف را می نگاهم ، غیر سامی نیست ، نیست

 

هرچه کردم این غزل در بیت آخر خوش نشد 

در غزل هم از قضا حسن ختامی نیست ، نیست

 

 

 

#امیرحسین_مقدم

5 / 4 /97

 

 

پ.ن

  1. حام و یافث ، پسران خلف نوح بودند و سام (در برخی منابع : کنعان ) پسر ناخلف و با بدان نشسته نوح بود. 
  2. ماجرای اشک و مژگان را کجا گیرد قرار / ما سراسر آبله ، عالم سراپا سوزن است. « بیدل »

 

 

اعتبار غزل

 


امشب به اعتبار غزل ، ناز می کنم
تشبیه چشم و نرگس #شیراز می کنم

امشب میان چشم شما می شوم دقیق
تا چشم خود به روی شما ، باز می کنم

یک گوشه می شوم به خدا ، در مقام شور
ایفای نقش دلکش یک ساز می کنم

یک نغمه می شوم که نشینم به گوش تو
ابراز عشق خویش ، به آواز می کنم

امشب ستاره می شوم از نوع قطبی اش
با ماه غره زمزمه راز می کنم

امشب به شوق دیدنت از طاق آسمان
تا ابتدای خاطره پرواز می کنم

امشب برای فتح خیالت ، ترانه وار
یک بوسه باز ، راهی شیراز می کنم

 

#امیرحسین_مقدم
۶ / اسفند / ۱۳۹۶


از کتاب #اردیبهشت

 

چهل سالگی

 

من چهل ساله می شوم امسال
من و یک آسمان حیرانی
ظاهرا خوب پخته خواهم شد
آنچنانی که افتد و دانی


من چهل ساله می شوم امسال
سال خورشیدی نود با هفت
سال تغییر نسبی تقدیر
که بیامد از این ، از آن در رفت


من و این چله ناهمناهنگیم
به خیالم نمیرسید اینقدر
با عجله بیاید از جاده
قبل این غَرّه یا پس از آن بدر


که بیاید بگوید از آن دور
آمدم ، لحظه لحظه در جریان
چون گذار همیشه یک رود
جاری و بیقرار و سرگردان


آمدم در گذار ساعت ها
در زمانی که خوب میدانم
تا ابد مثل داغ پیشانی
این منم من ، که باتو میمانم


من بگویم که شعر می سازم
تو بگویی که خیر ، می بازی
با غزل های دوره حافظ
از فلان یارشوخ شیرازی


به خیالم خطور کی می کرد
اینقدر زود دیر خواهدشد*
نوجوان همین حوالی ها
ناگهانی چه پیر خواهد شد


به خیالم خطور کی می کرد
دیگر از آسمان نمی بارد
برف سنگین کودکی هایم
به چهل سالگی نمیماند


من و چل سالگی ، سلام سلام
بنشین ، خوش نشسته ای بربام*
رد پایت نشسته بر رویم
گذر بی مروت ایام


#منوچلسالگی...

#امیرحسین_مقدم

سوم تیر 1397


* اشاره ای به شعر قیصرامین پور
** این مصراع از احمد شاملوست. بااین تفاوت که او میفرماید:
برف نو ، برف نو ، سلام سلام
بنشین خوش نشسته ای بر بام ....

 


https://t.me/amirhmoghaddam

تیر پنجاه و هفت خورشیدی ، مادرم بی جهت مرا زایید .... 

در ادامه مطلب


.

ادامه نوشته

از زخم‌ زلزله ها ....

 

ببین که لرزه براندام مادرم #زمین افتاد
ببین که بر سر پیشانی اش چه چین افتاد

بگو گناه که بودست و از که می نالد
که در میانه شعرم چنین غمین افتاد

همان که خوشه خوشه نگین عرضه میفرمود
چه شد رکاب شکست و چرا نگین افتاد

چه شد که خاک گرامی پراز سیاهی شد
خروش و ولوله در جان سرزمین افتاد

چه شد که یکسره خشکید چشمه جوشان
زلال چشمه از این چشم کمترین افتاد

گمان کنم که گناه از من و تو بوده و هست
که خاک پاک زمین در غمی چنین افتاد


چند بیت #بداهه
#امیرحسین_مقدم

 



#کهکشان_چشم_هایت

 

چشم هایت مثل دریای جنوب ، آبی و لبریز مرجان بود و بس
آنچه با هر گردشش از من گرفت ، شک ندارم قیمتش جان بود و بس

اینکه میگویند زیبا مثل ماه ، گوشه چشمان زیبای تو نیست
چونکه ماه از دیدن رخسارتو ، بینوا نالان و گریان بود و بس

باتو یک منظومه کامل میشود ، تو خودِ خورشید ، نه ، روشنتری
کهکشان هم باتو کم می اورد ، چشم تو مجموع کیهان بود و بس

اول #اردیبهشت از غنچه ای ، آمدی تا گل شود شرمنده ات
گل فقط یک پلک از مژگان توست ، حسرتش آن پیچ مژگان بود و بس

این همه ابیات پی در پی که گفت ؟ من که مدهوش دو تاچشم توام
من گمان دارم کلام شاعری ، ظاهرا مست و غزل خوان بود و بس


#امیرحسین_مقدم
۲۲/ اردیبهشت /۹۶



غوعای چشمانت

 


کهکشان چشم تو زیباست ، غوغا می کند
مثل تعبیر خوش رویاست ، غوغا می کند

مثل اقیانوس اطلس ، بکر و رمزآلود و ژرف
رقص نرم بچه ماهی هاست ، غوغا می کند

مثل ابیات غزل ، مست از هوای واژه هاست
شاه بیتش پیچ ابروهاست ، غوغا می کند

چون سپیده در حضور دلنواز آفتاب
مثل شبنم ، پاک و بی پرواست ، غوغا می کند

مثل طعم چای بابونه میان خستگی
مثل امّید خوش فرداست ، غوغا می کند

باوقار و با ابهّت ، در کمال اقتدار
چشم تو خانم ترین آقاست ، غوغا می کند

کهکشان چشم تو مانند راه شیری است
وسعتش اندازه دنیاست ، غوغا می کند


#امیرحسین_مقدم
هشتم اردیبهشت نودوهفت

 

 

فرزند ستارگان دوریم ...

‍ ما زاده مرگ کوه نوریم اما

بر واقعه انگار که کوریم اما

خورشید درخشنده نگیرد بر دل

آلوده به تقصیر و قصوریم اما

از مشرق آسمان برآید هر صبح

لبخند به لب که ما صبوریم اما

ما روی زمین چرا ز خاطر بردیم

فرزند ستارگان دوریم اما

در دولت کائنات و کیهان هیچیم

هیچیم که سرمست غروریم اما

از کشتن یکدگر نداریم آزرم

ما مدعی عقل و شعوریم اما

بانور غریبه اهل ظلمت گشتیم

ما زاده مرگ کوه نوریم اما



#امیرحسین_مقدم
۱۸-فروردین-۹۷

ازطایفه بهار

.

برای م. پ


#ازطایفه_بهار

 

#دختر_اردیبهشتی ، گل تو را بو میکند
بعداز آن با عطر موهای تو جادو میکند

میدهد نیمی از آن را هدیه ای بر رازقی
نیم دیگر را نثار یاس و شب بو میکند

می ستاند رنگ خود را از دوچشم ناز تو
باهمان چشمان دریایی ، هیاهو میکند

جلوه ای از دیدگانت بر غزالان میدهد
مشق چشمان تو را ، سرمشق آهو میکند

میفریبد بادرا ، آشفته سازد موی تو
باخم گیسوی تو یاحق و یاهو میکند

روی می پوشد تورا ، تا کس نبیند روی تو
غنچه هایش را برایت برج و بارو میکند

می رود دنبال تو تا آسمان ، تا روی ماه
هرکجا باشی به آن جا ، خوی گل ، خو میکند

تا نَبُرّد دست خودرا بازهم ، جای ترنج
چشم دنیا را به دیدار تو کم سو میکند

از غرورت شمّه ای شیر ژیان را میدهد
از وقارت جلوه ای را نذر یک قو میکند

آنچه کردی با گل اردیبهشتی ، نازنین
بی گمان تنها خدایش با دل او میکند


#امیرحسین_مقدم
بیستم شهریور نودوشش


https://telegram.me/amir_h_moghadam

قسم

قسم به قصه آن شب ، شبی که باتو سحرشد
به لحظه ای که رسیدی ، به لحظه ای که خبر‌شد

به آسمان نگاهت ، همان شراره جوشان
که درشماره نیامد ، دمی که باتو به سر شد

قسم به سرو وجودت ، درآن زمان که نبودی
گل تکیده به قصد تن خمیده تبر شد

درآن زمان که نبودی ، قسم به لحظه بودن
هزار قافیه مرد و هزار واژه هدر شد

هزار خاطره رفت و هزار فاجعه جایش
نشست و بود و نبودم ، چه ساده زیر و زبر شد

از آن زمان که تو رفتی دل تکیده پریشان
نشست و تیر نظر را ، تصور تو سپر شد

به شعله شعله آتش که شعله اش تو کشیدی
به ناله ناله جانم که گوش جان تو کرشد

من از تو بس که سرودم ، پرازتو چشم خدا شد
سپند و‌آتش و مجمر ، نظر نکرده نظر شد

از آن شبی که تو رفتی ، پراز خیال توام من
شکوه گم شده بازا ، که چشم حادثه تر شد

امیرحسین مقدم 

۱۹/ش/۹۶

دوازده رخ

دوازده رخ ...
ویرایش آخر


تو که باشی بخدا با دل و جان می جنگم

با هرانکس که کشد خط و نشان می جنگم


عالم و آدم اگر حکم جدایی بدهند

با همه عالم و با آدمیان می جنگم


فرِّ جمشیدم اگر نیست ، چه غم فرِّ تو هست

جان جان ، بهر تو با جام جهان می جنگم  1


چون فریدون گذر از دجله کنم من با اسب

یکّه با فتنه ضحاک زمان می جنگم  2


ایرجم رفت اگر ، هست منوچهر به جای

با ستمکاره ترین قوم جهان می جنگم  3. 4


 سام نیرم بشوم ، گرز گرانی در دست

نیزه و تیع نه ، با گرز گران می جنگم  5


نقل آن پیر جوان سر ، ره عشقم آموخت

آه  رودابه  منم زال ، چنان می جنگم ،  6


که نویسند به  تاریخ ، مراین جنگیدن

آری از بهر تو با ببر بیان می جنگم


راه عشقت بخدا هفت نه هفتادش بود

خان به خان یکسره با دیو و ددان می جنگم


اگر از رستم و تهمینه نیاموزم عشق

با خودم تا به سرانجام زمان می جنگم  7


شوق دیدار پدر دارم و دورم از او

وای ازعشق پدر با پدران می جنگم ،

جان جانه من ، پور جوانم سهراب

تا قیامت همه دم ، جامه دران می جنگم 


آتش کینه و تهمت بفروزند اگر

چون سیاوش همه با مهر و زبان می جنگم  9

 
گیوگودرز منم ، عشق تو چون کیخسرو

یک تنه با همه ء کون و مکان می جنگم  10


خسرو ام ، کین سیاوش بکِشم از دشمن

ّبا دل پرگله با دد صفتان می جنگم  11


چاه اگر چاه منیژه است ، نگون خواهم بود

بیژنم بی خبر از سود و زیان می جنگم  12


تو که باشی به دلم جای هراسیدن نیست

تو که باشی بخدا با سرطان می جنگم



نگارش نخست  اردیبهشت / 96
بازنویسی نهایی شهریور /96

 

#امیرحسین_مقدم

 

پی نویس ها در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اردیبهشت چشمانت

غزلی ناتمام

 

قسم به سبزی اردیبهشت چشمانت 


مرا بکش به هوای بهشت چشمانت

 

ندانم از چه گِلی رُسته این دو ارکیده


ندانم از چه گُهر ها ، سرشته چشمانت

 

هزار و یک غزل نغز در نظر داری


یقین که حضرت حافظ نوشته چشمانت .....

 

 

 

 

امیرحسین مقدم

رو نما

رو نمایت میدهم هر آنچه خواهی ، رو نما


گوشه ای از طاق بستان کمان ابرو ، نما

 

دختر اردیبهشتی ، شب ، خم گیسوی توست


طالب دیدار ماهم ، پیچش گیسو ، نما

 

با نگاه مست خود ، گویا طلسمم کرده ای


بشکن این افسون خدارا ، دفع این جادو نما

 

عطر موهای تو همچون ، شاخه ای از مریم است


در میان این پلیدی ها ، گلی خوشبو نما

 

دشت یکسر پرشده از گرگ های نابکار


بین این اهریمنان رخساره آهو نما

 

دوری از من می نکن آغوش من تقدیم تو


بوسه ای از کنج لب یا گرمی بازو نما

 

 


#امیرحسین_مقدم
مرداد 1396

میان ابرو و چشم تو .....

میان ابرو وچشم تو صد غزل خفته است


هزار قافیه ناب و بی بدل خفته است

 

شبیه باغ گلی ، شک ندارم از این رو ست


که در لبت افسانه عسل خفته است

 

نگاه مست تو در جان من هیاهوکرد


پس نگاه تو صد زلزله ، گسل خفته است

 

اگرچه زردی پاییز را به سر داری


هزار ماه بهشتیت ، در بغل خفته است

 

خدای خوب منی ، می پرستمت هرروز


میان کعبه آغوش تو ، هُبل خفته است

 

تو عطر باِغ گلی نازنین ، در آغوشت


هزار شاخه گل ، لااقل خفته است

 

 


#امیرحسین_مقدم
۱۱. خرداد . ۱۳۹۶

 

@sabreedard

بازی شیرازی

 

درنظر دارم شما را وارد بازی کنم

باب طبع نابتان ، من صحنه پردازی کنم

 

درنظر دارم برای چشم و ابروی شما

مدتی بی وقفه اینجانب ، غزلسازی کنم


یک دو تا از آن غزلها را ، اگر رخصت دهی

بنده تقدیم شما با ساز و آوازی کنم

 

دلبری کن ، ناز کن ، من میخرم بی گفت و گو

گه گداری باشما باید که طنازی کنم

 

ناز چشمان شما ، مارا هوایی کرده است

باید از این پس کمی تمرین پروازی کنم

 

حرف دل داری اگر ، جز با دلم با دل نگو

میتوانم دعوی بی نقص همرازی کنم

 

گرچه تا الآن فراوان گفته ام این را ، ولی

من فراوان تر پس از این ، نقل #شیرازی کنم

 

 

 

بهمن 94
#امیرحسین_مقدم


https://telegram.me/amirhmoghaddam

دف

 


دف بزن دف زن شوریده درویش، بزن
ضربه بر زخم خوش آهنگ دل خویش ، بزن

دف بزن ، سینه دف منتظر و بی تاب است
انقدر فکر نکن ، بیش میندیش ، بزن

دف بزن تا که سماعت به سماوات برد
بسته ی جان و تنی تا رَهی از خویش ، بزن

دف بزن ، دایره در دایره ای پُر دَردم
دورکن دور ، تو درداز دلکی ریش ، بزن

این چه ماهی است که در دست تو جاخوش کرده
کم از آن ماه نشد ، گر نشود بیش ، بزن

رخ زیباش ببین کار به دستم داده
شاه من مات شده ، ردشده از کیش ، بزن

بزن ای دف زن از این دایره بیرونم کن
تا به جایی که نبودم من از این پیش ، بزن

دم به دم ، در به درم از دف و دف در تب و تاب
دف بزن دف زن شوریده درویش ، بزن


#امیرحسین_مقدم
۲۲. اسفند . ۹۴

@sabreedard
@amir_h_moghadam


از کتاب #ماصابردردهای_خویشیم

چو آیینه

 

‍ دلم برای دلت تنگ شد چو آیینه

میان ما همه فرسنگ شد چو آیینه

 

اگر چه چشمه چشمت همیشه بی همتاست

ولی ببین که پراز رنگ شد چو آیینه



به جرم خستگیم دل نمیتوانم باخت

بزن که سهم دلم سنگ شد مثل آیینه

 

تمام خاطره ها دشنه در پس پشتند

به جان من چه بدآهنگ شد چو آیینه

 

نگاه مست تو از خود مرا چه بیخود کرد

من از خیال توام منگ شد چو آیینه



نمیکنم به جز از تو نگاه بر رویی

نگاه دلکشت آونگ شد چو آیینه

 

پر از شکوفه مریم شده تمامی دشت

و مست عطر تو سارنگ‌شد چو آیینه

 

#امیرحسین_مقدم
۳. خرداد. ۹۶

بدون شک

مفعولُ فاعلاتُ مفاعيلُ فاعلاتْ

 

امشب به ياد چشم تو هستم بدون شك
ازچشم هاى مست تو مستم بدون شك

مثل ستاره جاذبه ات مى كشد مرا
امشب دگر ستاره پرستم بدون شك

روى كرات آنطرف پرت كهكشان
بايادتو ز غير تو رستم بدون شك

امشب تمام فاصله ها سال نورى اند
از عمق سرد فاصله خستم بدون شك

امشب ميان بُهت سيه چاله لبت
ازخود ببين چگونه گسستم بدون شك

در انفجار چشم قشنگت نوشته اند
كافر به عهد روز الستم بدون شك

جز با نگاه گرم تو عهدى نبسته ام
بستم اگر که زود شكستم بدون شك

سيب از نگاه سرخ تو افتاد و كشف شد
محتاج جذب جاذبتستم بدون شك

هر ذره ذره از تن تو ذره خداست
غير از تو را دگر نپرستم بدون شك

#امیرحسین_مقدم
۵ بهمن ۹۵

 

باید بیایی

چشم انتظارم نازنین ، باید بیایی
طاقت ندارم بعدازاین ، باید بیایی

تنها به امید نگاهت زنده هستم
رحمی براین تنهاترین ، باید بیایی

مانند یعقوب نبی در پیچ جاده
نالان و گریان و حزین ، باید بیایی

از آسمانم ماه گم گشت و ستاره
یک گوشه کز کرده غمین ، باید بیایی

دوراز تو مانند درختی بی بهارم
خشکیده چوبی در زمین ، باید بیایی

باید بیایی تا بباید زندگی باز
دورازتو مرگم در کمین ، باید بیایی

حالا من و راهی که رفتی همچو یعقوب
چشم انتظارم نازنین ، باید بیایی

 

#امیرحسین_مقدم
۵ خورداد ۱۳۹۶

 

https://t.m/sabreedard

زیبای وحشی .....

 

زیبای وحشی وحشیانه دوستت دارم 
باشال قرمز ، کنج خانه دوستت دارم

زیبای وحشی ، ماده ببر مهربانم 
بی گفتگو یا بی بهانه دوستت دارم

انگار از دوران شیرین آمدی تو 
در آن و یا در این زمانه دوستت دارم

شیرین اگر ، لیلا اگر ، عذرا تو باشی
در ذهن من هستی یگانه ، دوستت دارم

چشمان تو صد زلزله آتشفشان است
آتشفشان عاشقانه ، دوستت دارم

ویرانه شد دور از تو ایوان مدائن
ویرانه باتو ، آشیانه ، دوستت دارم

حتی اگر من را تو در دنیا نخواهی
من تا ابد ، تا جاودانه ، دوستت دارم

من را تو در عمق نگاهت غرق کردی
دریای ناپیدا کرانه ، دوستت دارم

من مُردم و در عمق چشمت جا گرفتم 
زیبا ، غزل بانو ، فسانه ، دوستت دارم

 

 

#امیرحسین_مقدم 
۲۰ . بهمن . ۹۵

چه میشود ؟

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

چه میشود که مراهم کمی دعا بکنی
مرا در این شب تنها شما صدا بکنی

چه میشود که سر کوچه منتظر باشی 
به شوق آمدن من تو پا به پا بکنی

چه میشود که بیایی شبی تو درخوابم 
نموده مرحمتی ، نذر من ادا بکنی

بدان که در دل من جز خیال چیزی نیست 
ازاین خیال مبادا مرا جدا بکنی

پناهم آبی بالا و خانه خاک زمین
مگر تو جان مرا صاحب نوا بکنی

مریض روی تو بودن چه لذتی دارد
اگر معالجه با جمع بوسه ها بکنی

من عاشق قفسم تا که آب و دان باتوست 
نمی پرم اگرم از قفس رها بکنی

هزار و یک شبِ تتها ، خدا خدا کردم 
چه میشود که تو یک شب خداخدا بکنی.

 

 

#امیرحسین_مقدم
۲۷ / مهر / ۱۳۹۵

 

عشق

غزل عشق

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن


درسرم پر میزند دائم هوای ناب عشق
ظاهرا رَمل من آمد جفت اُسطُرلاب عشق

ما فرودآورده ایم این سر به پابوس شما
باسلام و احترام عالیجناب ، ارباب عشق

چشم هایت برده من را تا فراسوی خیال
چشم شیرین زلیخا در حصار قاب عشق

ای دو ابرویت کمان ، زلفت شبق ، رویت پری
بسته ای پای دلم ، از پیچ زلفت ، تاب عشق

از جنون تا عشق خطی در حد یک تار موست
از جنون گفتی چه ربطی هست جانا تا ب عشق

طالع مارا چه دیدی روی گرداندی زما
من که در بیداریم هم خواب دیدم خواب عشق

ماکه رسوای جهانیم اندکی هم بیشتر
آبرومان رفت آنشب تا چکید از آب عشق

گر تمام کائنات از عشق گردد لب به لب
بازهم پسوند آن باشد : گل کمیاب عشق

آنقدر میخواهمت من در حدود انفجار
یک نفر خنثی کند من را ، یکی مین یاب عشق

مادرم عشق است گویا خواهرم از جنس عشق
هم برادر عشق و اولی تر پدر ، آن باب عشق

بعدتو این خانه خالی مانده دیگر هیچ نیست
جز تمام ثروتم ، گل واژه های ناب عشق

با تمام آنچه گفتم جز دلی ویران نماند
چون سیاوش سربریداز سینه ام قصاب عشق


#امیرحسین_مقدم
۲۴ شهریور ۹۵

روز عشاق

 

روز عشاق است آیا میشود عاشق شویم
دستکم یک امشبی را میشود عاشق شویم

میشود آیا شبیه عشق های قصه ها
مثل مجنون مثل لیلا میشود عاشق شویم

مثل حس پرزدن در عمق ذهن شاپرک
مثل ماهی توی دریا میشود عاشق شویم

مثل شب با عطر شب بو خفته در آغوش تو
مثل بوسه روی لبها میشود عاشق شویم

دیده ام در خواب شیرین اتفاق عشق را
مثل حل یک معما میشود عاشق شویم

ماکه بی چیزیم بانو ، این غزل تقدیم تو
من یقین دارم که حالا میشود عاشق شویم


غزل بداهه ای به مناسبت روز عشاق
۲۵. بهمن . ۹۵

عبورکن سیاوش ....

عبور کن سیاوش ....
بداهه ای برای ابرقهرمانان آتش نشان

در حادثه آتش سوزی و ویرانی ساختمان پلاسکو 

 

 

 


هوای گریه در دل ، خیال گریه در سر
پراز سقوط پرواز ، شکسته بال و هم پر

سیاوشم چرا سوخت ؟ کجاست اسب شبرنگ
مسوز آتش او را ، عبور کن دلاور

عبورکن تو پاکی ، تو پاک مثل خاکی
بری ز بیم و باکی ، عبور کن برادر

خلیل شو گذرکن ، از این شرار نمرود
دریغ از گلستان ، هزار شاخه پرپر

هزار آه سرداز ، هزار قلب زخمی
شکسته در گلوی هزار باغ بی بر

هوای گریه دارد دلم دراین زمانه
گسسته جان پناهم ، شکسته سقف سنگر

کجاست جان بابا ، بگو جوانکش سوخت
چگونه میتوان گفت ، چنین خبر به مادر

 


#امیرحسین_مقدم
۲ / بهمن / ۹۵

 

https://t.me/sabreedard/202

دوراز من

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

 

مثل یک شاخه گلی ، شاخه گلی دور از من
مثل هم صحبتی صحبت رنجور از من

مثل کوه نمکی ، سبزه و خوش حرف و کلام
مثل دریای ارومیه ، تو پرشور از من

مثل یک زمزمه از کنج سه تار افتادی
رِنگ ناز از تو و یک گوشه ماهور از من

بی تو انگار که دیگر شده لبریز سکوت
چهچه بلبل و هم ناله تنبور از من

مثل یک نقطه پرنور درخشیدی تو
درشبی سرد و پر از وسوسه نوراز من

تو اگر روی بپوشی دل من خواهد مرد
نکن این باغِ پراز چلچله، مستور از من

من که سرمست توام، کاش تو هم گه گاهی
بی تعارف بشوی سرخوش و کیفوراز من

تو فقط یک کلمه ، یک بله کافیست ، بگو
بعداز آن خوشه پی خوشه اش انگور از من

 

#امیرحسین_مقدم
۱۶/آبان / ۱۳۹۵

 

 

میخواستم امشب غزلی نغز بسازم

مستفعل مستفعل مستفعل فعلن

کو حال و مجالی که بسازم غزلی را
دردانه کلامی ، سخنی ، بی بدلی را

زانگونه که کس نشنود از پیش و پسش حرف
حرفی دگر از عشق خوش و بی خللی را

کو حال و مجالی که بسازم غزلی نغز
با این همه علت ، سخن بی عللی را

از آن کلماتی که شود ترجمه هی بیش
از آن کلماتی که نباشد مللی را

از عشق نمانده اثری دور و بر من
بیهوده میندیش به بوس و بغلی را

انگار که یک زلزله ازنوع ده و نه
ماندست فقط نعش من اندر گسلی را

شاید که شکایت ببرم صفحه به صفحه
اینجا نه فقط ، لاهه بین المللی را

میخواستم امشب غزلی نغز بسازم
اما چه کنم شد غزلم کور و شلی را.


#امیرحسین_مقدم
۱۵ / آبان / ۱۳۹۵

ویرانه نمیخواهی

مفعول مفاعیل مفعول مفاعیل


ویرانه دلم گشتست ، ویرانه نمیخواهی ؟
یک باده از این جام و پیمانه نمیخواهی ؟

دیوانه منم من ، من ، مجنون خودآزارم
آزردن مجنونی دیوانه نمیخواهی ؟

دُردی کشم و دَردی جانم بکُشد بی تو
آواره ای از کویِ میخانه نمیخواهی ؟

قول و غزلم هستی، بی تاب و تبت هستم
یک سینهء مستان و مستانه نمیخواهی ؟

دیریست که چشمانت برما نگذشت از راه
یا راه نمیدانی ، یاخانه نمیخواهی

گیسوت پریشان شد، ای باد صبا ، آرام
این دست من و زلف و آن شانه نمیخواهی ؟

رو روسری ات بگشا تا بازشود بختم
شُرّیدن گیسویت بر شانه نمیخواهی ؟

آنقدر غزل گفتم هر بیت سراسر تو
بانام خودت شعر و افسانه نمیخواهی ؟

 

بامداد پنجشنبه ۲۹ پاییز
#امیرحسین_مقدم

من

مستفعل مستفعل مستفعل مستف
بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف

 

تیر پنجاه و هفت خورشیدی مادرم بی جهت مرا زایید
به سلامت من آمدم هرچندچشم دنیا مرا نمی پایید

تیر پنجاه و هفت خورشیدی شب ختم من از نبودن بود
شب سوم من آمدم دنیا ، بارسومی که خوب میدانید

کودکی دوره تشنح بود شب و پاشویه های پی در پی
کوره تب شراره می افروخت چه کشیدم؟ شما نمیدانید

تیر پنجاه و هفت خورشیدی فصل آغاز قصه من بود
قصه ای را که بی سرانجام است قصه غصه پروریدن بود

من و تیر از کنار هم بودن بی تحرک به ناکجا رفتیم
دست آرش کمان کشی میکرد ؟یا به دست خود خدا رفتیم ؟

قصه من پُر از نبودن هاست پُـرِ پَـرهای لُخت پَـروانه
پُـرِ اندیشه های تکراری پُـر داردییِ فقیرانه

من ازاین قصه غصه ها دارم غصه هایی که کس نمیداند
کسی از اهل قصه ام اخر سخنی جز هوس نمیداند

من و پیشانی ام چه ناکامیم تف بر این روزگار لامذهب
توی خشکی نشسته از رنج صمد اندر ارس نمیداند

من و پیشانی ام همان دردیم که در امواج رود جاری بود
با حضور همیشه غم هم عطر گل های نو بهاری بود

من و دستم رفیق هم بودیم من و دستی که گاه گل می کاشت
دستم از دست حضرت مجنون قلمی رسم یادگاری داشت

قلمم را نگاه میدارم هر دو دستم قلم شود حتا
قلمم قصه مرا شاید بنویسد به گوشه فردا

 

#امیرحسین_مقدم

 

https://telegram.me/amir_h_moghadam