غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

در انتظار یار...

فاصله ها را
کهِ زورم نرسید
بر دارم !
روزی اما خار ها
می بخشم !
از جنوب تا شمال
قطب ها را
نرگس می کارم. . .

* * * *

پژواره

برای نام !

ادبیات مان نیز شده - شاید -
شبیه آیین مان !
با نیما فردا فقرات رودکی را
فرقه ها
می ترسم - شکستهِ ازِ چلیپا -
بیاویزند...!
= = = =
پ.ن:
از قبیله ی دل من،
فرهیخته ای فقیرم
که
همواره غرورم را
حفظ کرده نه شانه
کز، خود را هرگز
بالا نگرفتهِ
به اسکندر با حاتم
خالص
- فخر- فروخته ام...
= = = =
گریز:
هیچگاه
ادعای ابداع سبک، مُد، قالب، و نوآوری نکرده؛
و نخواهم نموّد؛ دلتنگ بلکه - من - سه جهان
تنهایی ام که در عالم مادی هرگز شاعر نبوده ام !
* * * *
پژواره  -

... دیگر حرفی نداشتم !

نبود اداره " شهر" اگر
در چنبره مشتی نامرد !
نه دیگر نگاره ایی
از- درد - می کشیدم !
سر چهار راه
تندیسی نه از مسیح !
.
.
.
عاشقانه پای واژگانم را
به خانه ها باز می کردم
سپس شاد روحم را
از این - قفس - آزاد !...
* * * *
- پژواره -

شیپوری ها

تا انتهای راه دیگر از ماه
نخواهم سرود !
وی را به خورشید بخشیدم
خود را به رود !
^ ^ ^ ^
سرم سبز است اگر،
برای مردم
- تا - کمر مرده ام !
^ ^ ^ ^
ورنه برای " هدفم "
ایستاده
از سر نسوزم اگر،
خر زالو ها مگس
پروانه می شوند !
خفاش، الهه شعرم !
^ ^ ^ ^
گونه هایم پاییز !
تالاریست از گفتمان اشکها

که خواهش لب هایم را

ناشنیده می گیرند

کاهش تبم را نادیده !

* * * *
- پژواره -

تا لب هایت

در انقلاب نگاهت
- من - تنها
مجسمه این شهرم!
که در میدانی - سرخ -
هنوز پا بر جاست
!

* * * *
- پژواره -

...

تا ناگفته ها

سوخته سینه ام !

مصمم
نفسم برای پرواز. . .
قفسم !
حوصله هیچ
مرغی را ندارد !
ختم مرا
در آینه بگیرید !

* * * *
- پژواره -

افتاده ام

آکنده دلم هنوز
به آمدنت گرم است
سرد حتی
برای بردن خاکسترم!
* * * *
افتاده ام!
نه از سر زبان ها
مثل اسبی از نفس
گرسنه چمدانی از دست
سوسوی ستاره ای نارس!
بی برگ
 رسیده سیبی از درخت!
* * * *
مرده - من - مردم!
دیوانه ای هستم
که از صخره افتاده ام!
* * * *
خاسته
لطفا بایستید!
اینجا
یک " قلب "
سکوت
کرده است!
* * * *
- پژواره -

کوبه 5

یکی اگر به حق خود رسد،
 سکوت می کند
دیگری به مقامی
که سزاوارش نیست!
^ ^ ^ ^
پ.ن:
- سیاست -
اساس " فقر" است
فقر، اساس سیاست!
* * * *

- پژواره -

کوبه 4

گاهی مقام
دام می شود
دام ها مقام!

* * * *
- پژواره -

کوبه 2

گاهی یک - دوستت دارم -
یعنی
زهرترین واژه زندگی!

* * * *
- پژواره -

کوبه 1

تو کعبه منی و من
استطاعت ندارم!
* * * *
- پژواره -

آخرین برگ

لب هایت پاییز
ناودانی ست جادویی
بر استخوان گونه ام
آن بیرنگ - گاه -
که می شکند در خون
 گوش دلم!
وَ آغاز آزادی را
با ناز آواز می کند!. . .

از باد های - ولگرد - دلم پاییز
چنان گر گرفته که تا غروب
رقصم اگر، محال است دیگر
 خاموش شوم!

تنها پاییز
به جای همّهِ تن ها
دلم
من، لرزیده است!...

بر اشکن کوچه
یاد سحر نبود اگر
ریخته بودم!
در سوگ آخرین
برگم
پاییز بگو چشم
در راه هنوز
نفس می کشم!
پلک تر کنم اگر
درکشیده
تنم، یخ می زند!

* * * * *
- پژوآره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تا قاصدک

کویی الهه ماه

کهِ کوچه های دلم را

هر غروب - من -

با اندوه باران

خیس می کنم

فرشته فرشته

با مژگان، جارو؟...

= = = =

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

راه

- من - رفتنی بی
رد
- تو- آدینه آمدن. . .
.
.
.
کویی الهه آفتاب؟
کهِ نه
از یادم می روی. . .
نه آغوشم تبت را
فراموش می کند!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^



آخرین غروب

آفتاب اگر عاشق شقایق نبود
آخرین غروب را
با دختران ایل جشن می گرفت. . .

* * * * *

من از لحظه ها

دلگیرم!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^


عبور. . .

به جاذبهِ زمین
 زورم اگر می رسید
پرتوم را
 پس می گرفتم!. . .

* * * * *
دل می خواهم های!
از این عالم کِه هر شب
بر تنم - تب - می کند
کنم؛...
از کام گلها پرچمم جایی
جوانه زند دوشیزه
کهِ جز مهر ماه
فصلی دیگر ندارد!
ناخنِ عاریتی هیچ دردی
بهِ گردهِ جانِم آنجا آری
- تا - نرسد!
رأسِ ساعت سیری
آن دیار
 کهِ دوست می دارند
مادام. . . مقاوم. . .
تا گرسنهِ بِه مانم!. . .

= = = =

پ.ن:
دیدار به قیامت
برای گریختن
بهانه ای است
از " حقیقت " !

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

ارغوانی، چند لحظه. . .

دلم را مهم نیست
 - تنها - تو شکنی
با افتادن هر برگ من
 درخت درخت می شکنم!

= = = =
تشنه ام!
کلید دلم را
کاش با خود نمی برد
آخر شام همیشه من
خون می خورم!

= = = =
تا قصاص من
تو از پای نمی افتی؟...
بی نفس تو
من اما زرد می شوم!

= = = =
غمگینم!
نه برای خویش
برای مردمی
که غم می فروشند
با نیرنگ، تا شادی خرند!

= = = =
تشنه
این دشت را تشت تشت
 پاشیدم...
با شب از- نیمه - گذشتم...
فردا
اگر به بارِ شقایق نشست
شبیه شوربختی ام
بر پیشانیِ شهر نوشته ای
آویزید که شیون شکستنم
از عشق را
- هیچ - شهزاده ای نشنید!

= = = =
خود را
هر قدر می تکانم
هرگز
سبک نمی شوم!

= = = =
شاعر قرار بود اگر
از " مرز" نگذرد
خدا بالش نمی داد!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

استاد

استاد اگر نبود

از فقرات

مهره مهره ریخته بودم

ایستاده

آسمان آسمان ستاره شدم!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^


تحلیل مفصل در بخش نظرات

عروج. . .

تا
به پای مردم درد کشیده
نریزم

- فرهیخته - نمی شوم!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تحلیل در بخش نظرات. . .

در امتداد هم . . .

سحری اگر
 آیی. . .
افسانه ها
افسرده. . .
اساطیر
 می میرند!

* * * *
آه پاییز!
تا غروب صبر کنی
اگر
بختم باز می شود!

* * * *

گاهی باید
فراموش شد
آغوشت را
تا باور کنند!

* * * *
سکوت
سهم ستارگانی ست
سوختهِ
در آستین آسمان!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^


تصویر " نمادین "

قتلگاه خیال

به گور سرد خیالم بیا و اشک بنوش
به آرزوی محالم بیا و اشک بنوش

دلت اگر که هوای شراب خونین کرد
به شام تیرهِ حالم بیا و اشک بنوش

سراغی از من و بیتابی ام نمی گیری
به لحظه های زوالم بیا و اشک بنوش

کنار چشمهِ جوشان عشق و ساده دلی
شکسته اند دوبالم! بیا و اشک بنوش

دمی کنار تو شاید حرام بود به من!
دلت نکرد حلالم؟ بیا و اشک بنوش

به بزم دلخوشی ام جای تو چه خالی بود!
به قتلگاه خیالم بیا و اشک بنـوش!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

بی تابی. . .

تمام بار دنیا ماند بر پهنای دوش من!
نوازش کرد سیلی های بیرحمانه گوش من

مرا سهراب وار از تیغ نا غافل بنوشانید!
که بعد ازمرگ من می آورید افسوس، نوش من

مرا مصلوب می بینید اما راضی ام زیرا
که رسوا می شود حواریّ آدم فروش من!

بکوب ای هستی ِ جلاد میخت را به دستانم!
که چون منصور میمـاند به تاریخت سروش من

پرم از گنج های سرخ و زرد التهاب خود!
کجا دیدید قلب خستهِ پشمینه پوش من؟

منم آن موج سرگردان که درخود غرق خواهم شد
کسی نشنید در دریای بی تابی خروش من!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آخرین خواسته

آن زمان کز سینه ام دل می گریخت
همچنان کز شِدتِ غم می گریست

آنکه همچون شیشه ای خون رنگ بود
بیش از اندازه برایم تنگ بود

گفتِ با ناله مرا، ای نامراد!
گر دِلَت جان بر سرِ این ره نهاد

مردِ بادا ! گر من از این راهِ دور
راهِ پیر و پر نشیب و راهِ کور!

بر نگشتم تا تو را گیرم بغل
کن کناره اول از قوم دغل!

وانگهی از بهرِ من تیره نپوش
از برایِ قوم نابخرد نکوش!

رختِ سرخ و یشمی و آبی و زرد
یا طلایی، یا بنفشِ پر ز درد

قهوه ایِ نا مبارک خانه سوز!
لاجوردی، یاسمینی سینه سوز

رختِ نارنجی که باشد دلنواز
نرگسی همراهِ میخک ها وَ ناز

را به تن، نگذار اگر قولت بجاست!
چونکه این ها بهرِ بی دل نارواست

کن به تن، رختی که رنگش دادِ باد!
بر سرِ هر ظالمی فریاد باد!

تا دگر همچون منی از سینه ای
ناز و گرم و خالی از هر کینه ای!

بی کس و آواره و زخمی و لنگ
تا، نگردد راهیِ یک راهِ تنگ!

در غباری وهم آلوده و تار
پای نگذارد که گردد خوار و زار!

آن لباسی را به تن باید نهاد
که حاصِلِ آتش و تندیسِ تو باد!

زآنکه عمری را از آن ریختی به سر!
هم نشستی روی آن مات و پَکَر...!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

نگاه ارغوانی

 با مژگانت قایقی خواهم ساخت
به وسعت دو رنگین کمان
بر قامت نگاه ارغوانی ات
من به مهمانیِ آفتاب می روَم!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

در واقع. . .

عاشقی

یعنی

نرسیدن

بریدن!...

نه از هم

- از- نفس!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

صبر کن!

ای درخت چه سخت
برای باد می رقصی...
وَ دل از
وصله های پریشان خود
نمی کنی؟...
حریفِ باد نمی شوم اما
این "وصله " های زرد
که از تنم می ریزند
رختِ با شکوه بهارم
بودند!

صبر کن!
برف می آید و باز
شکوفه می آری!. . .

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

سه کوبه . . .

اعصاب من،
- مستطیلی ست -
به رنگ چشم های تو !

* * * * *
بی تو من
به " گل "
خواهم نشست!

* * * * *
از این هپروت بیا...
بِه
ملکوت سفر کنیم!...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تصویر " نمادین "

آمیخته ام!

میان این مسی قفس من،
ماندم هم نفس
ناز تو کشم درد خودم را
 یا...؟
لای این تلاقی ی بی مسیح
از دست می ترسم
 دهم هم درد خویش
 هم نوش تو را
بی - ناز- تو، می شکنی
- بی - خروش، مـن، می میرم. . .

= = = =
نهال
لا به لای - آیین - ها آنقدر
دنبال آیینه ی خوشبختی
له له زدم
 کهِ هِ عمرم شکست!

= = = =
دستم
به خرخره ی برجهای سیاه
نمی رسد اگر
بر کاکلِ طلایی ی آفتاب
 با دلم هر غروب
تا ابروانِ خـدا پر می کشم!

= = = =
بی ادعا روح تان را
 پنج دهه کمی بیشتر
 درد کشیدم!
با مرام!
جسم مرا یک شب دمی
مردانه، درد می کشید؟...
برای تان شام
برّه بریان بار گـذاشتـه ام!

= = = =
با مرگ من
غم ها اگر به آخر می رسد...
شادی ها زاده...
سلاح از من
با شهامت مردی هست
 شناسه ام را باطل کند.؟.
پیش تر نزد خدا
رضایت نامه امضا کرده ام!
از بی دردان
انتقام مرا امّا فراموش نکنید!

= = = =
در فرضیه ی انیشتن
عمر - من -
با تپش قلب کبوتر
برابر بود!

= = = =
پ.ن:
راهِ سکوت من - جز - ندارد،
با غصه هایم دیگر اما
 می خواهم، رستگار شوم!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

بوم رنگ

گاهی یک - دوستت دارم -
یعنی
بر پنجره ای شکسته عمری
نگریستن...
دست بر زانو، نسل نسل
به خود ناسزا گفتن!...

* * * * *
لحظه ها
خاطره خواهند شد
آنگاه که دیگر- باز - نمی گردند!

= = = =
پ.ن:
شعر
خواستن نیست!
نه دست - خود -
وقتی درد داری
این واژه است
که با تو، کار دارد!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آهیخته ام

بویِ نفسی خستهِ می آید...
شیهه ایی واژگون
بارقهِّ زینی شکستهِ
رکابی بریدهِ، سوخته
یالی، عنانی علیل
 بر عناد جاده های گرم...
نه ی آمدنی ولرم،
مردی شهید
 در التهابِ نیامی نجیب!

= = = =
پ.ن:
بوی
توطئه ی طوطیان عربده کش می آید...
نا لوطیانِ چماقدار بر پالان های طلایی!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

جرم، چند فقره!

من، غم تو را می خورم
- تو - درد - مرا - بکش
فعل شادی ها
- هنجار - شکنی است!

= = = =
پنجره با آه سرد
خیس نمی شود!

= = = =
شاید
تقدیر حق داشت
کهِ با من نساخت
خود - را - زیرا
امروز
با سوختن ساخته ام!

= = = =
لب دلم انگار
سکوت می خواهد!
پیکرم چقـدر
سنگین شده است!

= = = =
پ.ن:
مرا چرا مجازات نمی کنند؟...
در غربت موهوم من
بزرگترین - محتکرِ - دردم!...

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

ترس !

سلاح
در دست ندارد
درختی ست
تنهاتر از خودش!
وَ نگاهش
گلوله ای ست
کِه از سینه من
سیر نمی شود!...

* * * * *

پ.ن:
حوا اگر به جای سیب
- گندم هم گفته اند -
هوای کباب می کرد!
تمام مردم
" امشب" گیاهخوار...
وَ بوی کباب
 از بوی مردار زننده تر...
تا آنجا کِه کفتار هم
اشتهایِ استشمام نداشت...!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آهسته بخوان. . .

به تنهایی رفتن
رشک نمی ورزم
نه دلخوشم به اشکی
که رد نیامدنم را تر کند!

مرا چه سود
که خیلِ اسبان برهنه
با دُم های مرصع عرصه
بر غصه ی روزم تنگ
شبم را با مشام شیهه کشند!

به بازگشت اما ایمان دارم
نه به تنهایی
هم تاز با سیصد و سیزده
سوار خوش چهره وُ کرّار
 که منِ بی مقدار را
با اقتدار خواهند سُرود...

سرم!
سرم پسرم
در هزارتوی
این دِیِم زارِ تهی
از ناز که غازی
 نمی ارزد
گم، وَ گازری
چرک از چروکیده
گریبانم نمی چکاند!

افسرم!
حشمتِ این دنیا را
با چشم نگر
با دل اما باور نکن!

اخترم!
کثرتِ این حسرت سرا - را -
به حساب سیاهی ی لشکری
سپار که نه به گرسنگی یشان
دل بندم!
نه به سیری یشان پای در رکاب!
که بادِ لیلی از هر ناکجا وزد
مجنون اش می شوند!...

* * * * *
پژواره

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

اندهان

در هزاره ی بیم
بابتِ خوردنِ حقّ یتیم
- جایزه - می دهند!

= = = =
بیگاری آنقدر کشیده
می خواهم، به کوه زنم!
کوه که بوی - هیچ -
- یابو - به یال نرسیدهِ،
 به ناحقّ
افتاده قاطری نه از قله!

= = = =
سیلی دیگر
جوابگویِ گونه هایّ من نیست!
- سینه - با گلوله گرم می کنم
لب هایّم - را - با فریاد گلی!

= = = =
من حروف اضافه را
- همه - با سبکی کهنه
بهِ نامِ ناسزا شنیده ام!

= = = =
زبانم را من، نمی بخشم
سر سپرده ی دلم اگر نباشد!

= = = =
پ.ن:
شعرم من، اگر باری را تواند
- از - گرده ی زخمی بشر
 بر دارد...
مرا چه بیم
 که از سوی « خم » *
 شاعری ناامید گرا
 لقب گیرم و با نا روا ها
حتی
 رسوای عالم و آدم!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
*خم = خوارج مدرن

برادر جان!

تا
تو می سوزی
خاکستر نمی شوم!
من در شعله ی تو
به پروانگی رسیده ام...
و با تمامِ خود
به کمی از تو نرسیده ام!
تو وُ من این باغ را
 بارها از میان خمیده ایم!
چه تبرها
به خطا خوردیم
خستیم...
اما نشکستیم!
همه بار
به باد خندیدیم...
با طمأنینه باز
بر ریشه نشستیم!
عنکبوت را
بگذار تا تار
در تاریکی تَند!
درست
شب دراز است!
- امّا - می گذرد...
صبرکن!
مرا به نام
چه  نیاز است 
وقتی از
 لب پرچین ها
کام می گیرم!
تو را به خاک؟
آنگاه کِه
با اندوهِ هر ستاره
می ریزی و
به خدا می رسی!...

=    =    =    =
پ.ن:
نهال سبز
چه فرق می کند
خون
از دل من نوشد
با اشک های تو
یا تناور؟...
چه بی پلاک
با پلاک چه
آری "برادر جان!"
او
همیشه  سبز است!
سبز است...
سبز است...
سبز....

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

دغدغه هایم!

در غربت موهوم
زیرِ بام ناکامی ها خود را
می خواهم لوس...
با لبهایم قمپز در کنم!
ادای کودکی
 مرفه را در آورم
کهِ تعداد عروسکهایش
بیشتر از ردّ سیلی ها
بر گونه های ترد من است!

روی کارتن
لباسهایم را میخواهم
از تن، جین جین در...
در شومینه بسوزانم
تا طفلی را نبینم
 کهِ شبیه - من - است!

زیرِ مجلل لوسترها
 سپس
تا فردا های بی ستاره
برهنهِ و حجیم،
از خوشی جیغ زنم!...

چهِ رویایی رنگارنگ
 وَ، وه چه قشنگی بود!

* ^ * ^ * ^ * ^ *
به نرخِ شب
نانی هرگز نخورده
آبی نیز اگر دارم
از چشمهایم وام گرفته
هر صبح زرد با آن
 تا بالشِ زمخت ُوَ اناری شویم!...

=    =    =    =
پ.ن:
مرا کاش
حالی بود - تا - می مردم!

____________
نثری
نگران از پیش
با کمی باز نگریستن...

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

- پژواره -

نسیم

هر غروب

که می روم

طلوع

می خواهم

نکنم!

با نگاه آبیِ ماه

وَ نسیمِ معصومِ دریا

چه کنم؟...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

دل گیرم!

دلگیرم!
نه از گرگ گرسنه
که به گله ام زده!
از سگرمه های سگم
دلگیرم
که در گودی ی نگاهم
زندگی را
- سیر- می نگریست!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تا آنجا. . .

با شاخه های ترم
بی تبر
قایقی خواهم
ساخت
بِه رنگِ
شفق

روی عرشه
 من
تار می شوم
 تو زخمه.  . .
اخمِ موجها را
 تو با ناز باز می کنی؛
 من با جان!
تا به آنجا رسیم
 که برای بقا گرگی
- هیچ -
میشی را
 نیش نمی زند!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

می گذرد . . .

دلی را اگر نشکنم
بر تخته پاره ای حتی
از توفانی ترین اقیانوس
خواهم گذشت...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

ریخته ام . . .

مرا
دیگر هیچ باغ
رغبت بِه رویش نیست
اعتمادی نَه
 بِه افقِ بهاری دارم!

.
.
.

برای زمستان زمان

جان

میانِ باغچه ی بی ریحانِ من

جای مانده است!
.
.
.

خسته ام
کی از سرودن...
- از - سگی دویدن!

ریخته ام!
نی در پیک و پیاله!
درونِ تنهایی...
گسترکِ قفس!
وَ
 ازدحامِ دانایان در حبسِ انزوا...!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

پژمرده ام!

این شب ها وحشتناک
آشفته ام!
ناخواسته با خون دلم
سقفِ شکستهِ اتاقم را
همنشین با تنهایی
در سکوتی سیاه
رنگ آمیزی می کنم!...

=    =    =    =
پ.ن.:
گاه باید چرنده بود؛
تا چرندیات بشر را
به نام " آتش بس!"
-" نشخوار"- نمود!. . .

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

برای بیشترین قربانیان در جنگ ها

کودکان در هزاره بیم که به دکانی درآمد زا می مانند

برای سیاستمداران ضد مردمی و بی تدبیر!

آیه های سرخ...

درد هایم تازه نفس، شبی اگر
امانم دهند
اشک هایّم را تا سحر نگریم،
نمادهای مرده  پروانه هـا را
از - انجماد - نجات می دهم وُ
کلکسیونرهای بی هنر را بر
بیدی بی برگ خواهم آویخت!

=    =    =    =
برای خوشبختی ی - بشرّ -
فاقِ سعادتم را آنقدر جویدم
کهِ هِ هِ بهِ
تزریق درد ها عادت کردم؛...
مرا تنهایی: ترک این علت
تا هناسه ی آخر محال است!

مردم هشیار در چشم هاشان
برایِ
- من- چادر سیاه پوشیده اند!

=    =    =    =
زالزالک را اراذل زمانی
جای موز
با پاپیروس می خوردند؛...
برای امروز
من، بذر زیتون می کاشتم!

=    =    =    =
زیر لب آزادی را
کهِ زمزمه می کنم،
متهم می شوم
به زبــان درازی!...

=    =    =    =
پ.ن:
ایـن بغض ها دیشب
وقتی
آفتاب گیس می برید،
آیاتی ست
سرخ  که آنی رسید!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

کمی آرزو . . .

به آرزویم، وقتی رسیدم
خورشید
بریده بود و من، منظری
زیباتر
- از- حسرت، نمی دیدم!

= = = =
یکی، همه را
اگر نمی خواست،
به آرزوی خود
همه، می رسیدند!

= = = =
اسبی که مرا بِه تو
رساند، اسب است
رنگش مهم نیست!

= = = =
پ.ن:
به نسلِ من، فصلها
- همه - بدهکارند؛...
فصلِ پنجم
حتی به نامِ رنج هایّم!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

کدام امید!

زیبایی ام
چرک کردهِ!
درد، دریچه ی دلم را
دریدهِ. . .
درمان، امانم نمی دهد!
زبانم از بیان بریدهِ
امید، به جانم نمی دمد!

خاک
با دست های خسته از
خاکسترم، کنار نمی آید!

.
.
.

من،
دردناکترین " نماد " تاریخم!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

شب ارغوانی . . .

در غروبم
دلم، می خواهد
لحظه ایی تو، بباری. . .
از چشمانِ شفق
پشت بر مزارم
وقتی
نرگس پر پر می کنی. . .

* * * * *
می رسد آن هوا
آیا گرگ و میش
 لبِ برکه ی دلم
درآغوش هم،
برایم وقتی
به آرزویم رسیده،
با فراغ بال می روم. . .
دست بتکانند؟. . .
عبث رویایی ست!...

* * * * *
آفتاب نگاه از
ماه بردارد اگر،
ستاره ایی کو
تا شب را ارغوانی کند؟...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

کمی رفتن. . .

درد ها
کاش به آخر می رسید
با تب،
تا از عشق می سرودم!

مرا، عاشقانه ها را پشت
بهِ سپیدهِ هِ هِ
بَه رنگِ غروب بخوانید!...

شرمنده دنیا کهِ رنجهایش...
پایانی نبود و در
گودالِ زمین گنجهایم من،
نیم
پنجمِ پنی ارزش نداشت!
*****
از چهِ نگرانی؟...
- من - بر می گردم
بی تخلص، فردایی نه دور،
زمین را
طومار درهم می پیچم!
سیاره ایی
 زیبا جایش می نشانم
ونوس را من،

عاشقانه برای تصاحبِ می روم!...

* *  * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

. . .و سخن آخر. . .

زندگی،
کاش فیلمی بود درام
من،
آپاراتچی پرده ی دلم
وقتی می گرفت رویِ
پاشنه راه می رفتم. . .
تا به آن شامِ شوم
شبِ برهنه می رسیدم؛. . .
بی هوا بر
دامانِ مادر می چکیدم. . .
ملتمس کهِ " ننه " تو را
به خدا
از- دده - فاصـله بگیر!. . .

حیات، یا کابوسی کاش
تا با شیهه ی اسبی سفید
که
از باختر به نجاتم می آید. . .
بیدار، بر می خاستم. . .
دست دردستِ عروسی
به رنگ آب زیرِ باران!
دریایی می شدم!. . .
.
.
.

به فردا که می اندیشم
دلم می خواهد به دیروز
باز گردم. . .
پل ها را از نو بسازم. . .
ناز زمان را بکشم. . .
وَ دلهایی کِه شکستم را
پیوند. . .
تو اما
کجا دلی را شکسته ایی؟. . .
که چُون این شکسته ایی. . .؟
هیس. . .!
دنیای من، این نبود که شکستم!. . .

* * * * *
پ.ن:
از من،
لطفا فاصله بگیرید!
کهِ گدازه هایم
تر و خشک نمی شناسد. . .!

.
.
.

دنیا
تُنگِ تنگی ست؛
وَ صبرِ من " اطلس "!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

غریب. . .

غریب
سالها سیاهپوش
همراه مردانی
درد کشیده در دلم
تکیه بر عصا منتظر. . .
به غروب نگـاه می کنم. . .

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تا ظلمت!

دردهای پیرم انگار
آبِ حیوان نوشیدهِ
حوصله ی جگرم را
بالا می آورند...
برای بقا مغزم چهِ ناروا
بر دلم سکندری؛
وَ استخوان هایم فرسودهِ
تکهِ
تکهِ از جانم جا می مانند!...

.
.
.

در
برابرِ بیداد
قصرِ صبرم را
من، با ساقه ی صداقت
عطرِ گلهای قمصر ساخته ام...
زیرِ سقفی آبی تا سرخی را صورتم
از سیاهی ی باد هـــا، به گدایی ننشیند!

.
.
.

می خواهم،
به ظلمت سفر کنم...
برای خود، تا صفتی

" سپید " به ارمغان بیاروم!...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^